تاریکی درروز
بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است موضوع مطلب : اگر نهال های جنگل موضوع مطلب : آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد … امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو جای خالی ات قده خود توست بزرگ نیست کوچک هم؛ که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد. درست اندازه ی حضور توست.. آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای … موضوع مطلب : نقطه دیگر خودش هم نمی تواند بخواند حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد و بوسیدنت موکول شده به تمامی روزهای نیامده.. حالا که هر چه دریا و اقیانوس را از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم در رویایت باید اسمم را در کتاب گینس ثبت کنم تا همه بدانند - یک نفر با سنگین ترین بار دلتنگی روی شانه هایش - تو را دوست میداشت موضوع مطلب :
مرد ماهیگیر طعمه هایش را به دریا ریخت شادمان برگشت در میان تور خالی مرگ تنها دست و پا میزد موضوع مطلب : |
منوی اصلی پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 55308
|
|