تاریکی درروز
یکشنبه 91 اردیبهشت 10 :: 7:49 عصر :: نویسنده : رضاتراشی
آن روز بگشوده بال و بر باسر به سوی وادی خون رفتی گفتی: دیگر به خانه باز نمیگردم امروز من به بای خودم رفتم فردا شاید مرا به شهر بیارن _بر روی دستها_ اما حتی تو را به شهر نیاورند گفتند: چیزی از او باقی نمانده است جز راه نا تمام موضوع مطلب : |
منوی اصلی پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 56
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 55412
|
|