تاریکی درروز
جمعه 91 آذر 17 :: 8:15 عصر :: نویسنده : رضاتراشی
بس که جفا ز خار وگل دید دل رمیده ام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام تا به کنار من بودی بود به جا قرار دل رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام موضوع مطلب : |
منوی اصلی پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 55262
|
|